راه رفتن آوینا گلی مامان ساعت 8 شب روز 24 مردادسال1391
آره درست متوجه شدید آوینا جون راه رفت اونم به تنهایی.اول از همه از خدا متشکرم که اینهمه به ما لطف داره و به دختر گلی ما این قدرت رو داد که با پاهای قشنگش راه بره.نمیدونید چه حسی بود وقتی دیدم آوینا دستش رو از سبد خریدش رها کرد اول روپاهاش یکم تلو تلو خورد ولی خودش تعادلش رو حفظ کرد و نیفتاد بعد هم چند قدم برداشت و خودش رو به گاز آشپزخانه رسوند.نمیتونستم از خوشحالی حرف بزنم .فقط احسان رو صدا زدم ودوتایی شاهد راه رفتن دخترگلی بودیم .خیلی زیبا بود خیلی.زود به مادربزرگها زنگ زدیم و خبر خوش را دادیم .سریعا هم برای دایی تورج اس ام اس فرستادم و او را هم خوشحال کردیم.میدونم که از امروز بیشتر باید مراقبت باشم چون شدت کنجکاویهات حتما بیشتر میشه .ام...
نویسنده :
آذین نورعلیشاهی
9:52